جدول جو
جدول جو

معنی ام طارق - جستجوی لغت در جدول جو

ام طارق
(اُمْ مِ رِ)
شتر مرغ. (یادداشت مؤلف) ، نوعی ماهی بی پلک که در نیل مصر میباشد. (از یادداشت مؤلف از المرصع)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از امطار
تصویر امطار
مطرها، باران ها، جمع واژۀ مطر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امطار
تصویر امطار
باراندن، بارانیدن، فروباریدن
فرهنگ فارسی عمید
(اُمْ مِ)
داهیه. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ مطر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). بارانها. (غیاث اللغات) :
وین ابر خداوند جهان را بهوا بر
بنده ست و مطیعست بباریدن امطار.
ناصرخسرو.
از اثارات غبار و تزاحم امطار متأذی میشدند. (ترجمه تاریخ یمینی).
لغت نامه دهخدا
(اِذْ)
بارانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). باریدن. (بمعنی متعدی آن). (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). باران باریدن و بارانیدن. (آنندراج). گویند: امطر اﷲ السماء و امطرهم اﷲ علیهم، و گفته نمی شود مگر در عذاب. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مطر در خیر و رحمت و امطر در عذاب و شر گفته میشود. (از اقرب الموارد) ، شتر موی و پشم ریخته و گوسفند و مانند آن تمام موی. (منتهی الارب) (آنندراج) ، جای کم نبات. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، کسی که ناخنش از بیماری افتاده باشد. (از المرجع). ذوالمعر. (اقرب الموارد). و رجوع به اقرب الموارد شود. ج، معر و مؤنث آن معراء است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
شتران در پی یکدیگررونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شتران که در پی یکدیگر می روند و گام می نهند در جای پای دیگری. (ناظم الاطباء). و رجوع به تطارق شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی از دهستان آیدغمش بخش فلاورجان شهرستان اصفهان که در 40 هزارگزی باختر فلاورجان و در کنارۀ جنوبی زاینده رود واقع است. کوهستانی و معتدل است و 395 تن سکنه دارد. آبش از قنات و زاینده رود. محصولش غلات، برنج و پنبه. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان کرباسبافی و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ رِ)
سگ ماده. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ)
نوعی از نخله که غوره اش سرخ و خرمایش سیاه میشود.
لغت نامه دهخدا
(اُمْمِ طَ بَ)
سختی و بلا. (ناظم الاطباء) (آنندراج). داهیه. (اقرب الموارد) (المرصع).
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ طُ رَ)
شراب. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(هََ رَ)
دو چیز که مرتبۀ برابر دارند. هم درجه:
هم طارم آفتاب، رویش
هم قافلۀ عبیر، بویش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
ازدی. او از بلال و از او یزید بن ابی زیاد روایت کند
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ رِ)
یربوع (موش دشتی). (المرصع). در منتهی الارب و اقرب الموارد ادراص است
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ لِ)
دختر ابوطالب بن عبد مناف هاشمی. خواهر علی (ع) بود. بعضی گفته اند اسمش ریطه بوده. رجوع به الاصابه فی تمییز الصحابه ج 8 ص 252 شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ طَ)
وسط راه و قسمت بزرگ و واضح آن. (از المرصع). شارع عام. شاهراه. راه بزرگ. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ طُرْ رَ)
کفتار. (از المرصع) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ترجمه فارسی قاموس)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
دارندۀ چیزی بالای دیگری مانند آنکه دو کفش بالای هم پوشد و دو پوشاک روی هم در بر کند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
تصویری از امطار
تصویر امطار
بارانیدن، باریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطارق
تصویر مطارق
جمع مطرق مطرقه، کوبن ها چکش ها پتک ها پکوک ها جمع مطرق و مطرقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امطار
تصویر امطار
((اَ))
جمع مطر، باران ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امطار
تصویر امطار
((اِ))
باران آمدن، بارانیدن
فرهنگ فارسی معین
مانند ما، مثل ما
فرهنگ گویش مازندرانی